گاه چون برف زمستان آرام....

ساخت وبلاگ
 چه سخاوتنمد است پاییز

 که شکوه بلندترین شبش را

عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد

برف آمد و پاییز فراموش شد...

برف می آید و در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد...

تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند...

در برف، سپیدی و روشنایی پیداست...

لحظات انتظار بارش برف فرارسید. برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد و دل ها همچون به سفیدی برف روشن و درخشان شد.

از زمانی که بخاطر دارم همیشه عاشق فصل زمستان بودم. دیدن این که همه جا با بارش برف (منهای یخبندانش) زیبا و سفیدپوش می شود برایم لذت بخش بوده و همچنان هم هست. نمی دانم شاید هم از این که در زمستان متولد شدم، این فصل را دوست دارم و همچنین خاطرات خوبی که داشتم. یادش بخیر در روز تولدم همیشه مادرم می گفت در زمستان بسیار سرد، ماه دی متولد شدی. هر سال که روز تولدم فرا می‌رسد بیاد این جمله ی  فراموش نشدنی مادرم می‌افتم.

پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم . اما دلم طاقت نمی آورد که از نزدیک لمسش نکنم. سراسیمه آماده میشوم و به بیرون آهسته و قدم زنان می روم در خیابان های اطراف محل منزل مان. احساس خوبی داشتم با این که سرما خورده بودم و کمی هم سرم درد می کرد شال و کلاه کردم دل به دریا زدم و بیرون آمدم. از ذوق برف در خیابان آمده بودم و از دیدن و زیر برف قدم زدن لذت می بردم. وقتی در برف قدم می‌گذاری  صدای خاصی دارد مثل خش خش برگ، اما کمی تُرد و متفاوت را احساس می کنی که جالب است. در اکثر خیابان های فرعی، برف در وسط  همچنان بود و بویژه در پیاده روها رفت و آمد برای مردم دشوار بود. خلاصه بعد از یک ساعت قدم زنان در برف به منزل برگشتم. اما حالم بهتر شده بود و احساس خوبی داشتم. خلاصه برف زیبا و خوبی بود. در این روزهای برفی آدم یاد شعرهای زیبا و با احساس از شاعر های بنام و خوش قریحه ای همچون شاملو، اخوان ثالث و مشیری و ... می افتد. به همین خاطر مایل بودم که یکی از شعرهای زیبای فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث را در اینجا ذکر کنم. 

***********  

بگذار که بر شاخه ی این صبح دلاویز

بنشینم و از عشق سرودی بسرایم

آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال

پرگیرم از این بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور از آن قله ی پر برف

آغوش کند باز، همه مهر، همه ناز...

"فریدون مشیری"

 برف می بارید  و ما خاموش

فارغ از تشویش،

نرم نرمک راه می رفتیم

کوچه باغ ساکتی در پیش

برف می بارید و ما آرام،

گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم

چه شکایت های غمگینی که می کردیم

یا حکایت های شیرینی که می گفتیم

هیچکس از ما نمی دانست

کز کدامین لحظه شب کرده بود

این باد برف آغاز.

هم نمی دانست کاین راه خم

اندر خم به کجا مان می کشاند باز...

"مهدی اخوان ثالث"

 


برچسب‌ها: زمستان, برف, فریدون مشیری, مهدی اخوان ثالث

ندای آغاز...
ما را در سایت ندای آغاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 145 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:45