دنیا در برابر روشنایی چراغ چقدر بزرگ
و در چشم خاطرات چه اندازه کوچک است...
"شارل بودلر"
در دوره ی کارشناسی استادی داشتیم که همیشه می گفت شماره آدم های اطرافتان را با نام ها و صفات خوب و زیبا در حافظه گوشی تان ذخیره کنید... حتی اگر یک نفر را می شناسید که صفات زشت و ناپسندیده ای دارد شما باز هم کنار اسمش برعکسش را بنویسید و ذخیره کنید. او سر کلاس درس همیشه می گفت که بگذارید چشمانتان به خوب و زیبا دیدن عادت کند! و معتقد بود که دیدن و تکرار زیبایی های اطراف مان اگر صادقانه و صمیمانه نباشد دیدگاه و باورهای فکری آدم را تغییر و عوض میکند... طبق گفته ی استاد متوجه شده بودیم که در برابر اسامی شاگردان چیزی می نویسد تا این که یک روز در کلاس ضمن بحث در این باره اعتراف کردند و با اصرار به استاد گفتیم که برای هر کدام از دانشجویانتان چه صفتی را در جلوی اسمشان نوشتید. خلاصه استاد با اصرار همه روبرو شد و بالاخره تصمیم گرفت و موافقت کرد که برایمان بخواند.شروع کرد به خواندن و همین طور یکی یکی اسامی را می خواند و می گفت و رد می شد. سرانجام نوبت به اسم من رسید و خواند. در مورد من نوشته بود که : " شاگرد کوشا و منظم و خندان!"
یادم است که در آن لحظه از آن جمله چقدر خوشم آمد و لذت بردم و چه تاثیر خوب و زیبایی برایم داشت. بطوری که از آن به بعد انگار دلم می خواهد بیشتر بخندم... و سعی و تلاش بیشتری در راه فراگیری علم و دانش بکنم و همچنین به چیزهایی که علاقه مند هستم را انجام دهم.
در واقع استادم درست و به جا می گفت که گاهی یک جمله ی زیبا و خیلی ساده یا یک کلمه می تواند اثر گذار باشد و نگرش و باور خودت و دیگران را تغییر دهد...! و اثر آن تا ابد از خاطر آدم محو نمی شود و همچنان ادامه خواهد داشت.
با این اوصاف، معلم و استاد خوب همیشه تاثیر خوب و بسزایی را در روح و روان و فکرمان به جا میگذارند که هیچ وقت فراموش نمی شود.
این بود خاطره ای از کلاس درس پاییزی.
*********
اکنون چو برگ آخر پاییزی تب کرده ام،
در دستهای سرد تو می لرزم...
انصاف نیست
گر می بری، ببر خاکستری را که
بر روی سینه ی من خفته است...
اما بدان،که آفاق را خونین خواهی کرد
وقتی از باغهای چلچله خواهی گذشت،
و برگ های سبز جهان را خواهی لرزاند...
داغ است، هنوز داغ است...
خاکستری که از تو
بر روی سینه من خفته است...
"رضا براهنی"
ندای آغاز...
برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 139