از زمانی که به خاطر دارم محیط و حال و هوای بیمارستان را دوست نداشتم اما گاهی در زندگی مجبور هستی که تحمل کنی. این متن را در حالی می نویسم که در بیمارستان پارسیان برای عزیزی آمدم و خواستم که بیکار نباشم و چیزی بنویسم. در بیمارستان با انواع بیماران جور واجور و با مشکلات مختلف شان روبرو میشوی . وقتی نوع بیماری دیگران را متوجه میشویم، بیمار خودت را دیگر فراموش می کنی. و میفهمی که بیماری مریضت در برابر بیماری سخت دیگر مریض ها هیچ است. پرسنل بیمارستان نگو که تا بهشان نگوییم کاری را انجام نمی دهند تازه اینجا بیمارستان خوب و خصوصی است آن طور که باید در برخی موارد خوب عمل نمی کنند . به عنوان نمونه زنگ بالای تخت بیمار که برای درخواست کار و کمک و صدا زدن پرستار در ایستگاه پرستاری است. وقتی که کاری داشته باشی و زنگ را بزنی و به صدا در آمد ، برای بار اول انگار متوجه نمی شوند یا کار دارند یا نشنیده اند . بار دوم یا سوم شاید جواب بدهند. زمانی که پاسخ ندادند باید خودت دست بکار شوی و حضوری بروی و مشکل بیمارت را بازگو کنی. البته یادم است بدترین و حادترین شرایط و تجربه ای که در زندگی ام از بیمارستان داشتم زمان بیماری و بستری شدن مادرم بود. هیچ وقت فراموش نمیکنم که چه بحرانی را پشت سر گذراندیم و هر روز به بیمارستان می رفتم . برای همین از آن زمان نسبت به محیط بیمارستان حساس تر شدم و بیمارستان را دوست ندارم و تداعی و یادآور آن لحظه ها و روزهای سخت بستری بودن و بیماری مادرم برایم می شود . اما گاهی روزگار مجبورت می کند که تن در دهی و خودت را به دست دکتر ها و کادر بیمارستان بسپاری. امیدوارم که هیچ موقع تا جایی که میشود گذر کسی به بیمارستان نرسد با توجه به شرایط موجود محیطی و اجتماعی مان.
این بود یادداشت کوتاه از لحظه ها و ساعاتی در بیمارستان پارسیان .
نوشته شده در بیمارستان پارسیان
ساعت 8صبح روز جمعه 16 شهریور ماه
ندای آغاز...
برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 168