من به سیبی خوشنودم

ساخت وبلاگ

امروز بعد از مدتها دستم به نوشتن آمد.  در این ماه درگیر یک سری اتفاقات غیر منتظره و ناراحت کننده بودم. حس و حال نوشتن در وجودم انگار از بین رفته بود. طی این مدت دوست داشتم مطلبی در اینجا بنویسم اما تا لپ تابم را روشن می کردم و صفحه ندای آغاز را باز می کردم حسش نبود که چیزی بنویسم از وبلاگ خارج می شدم و لب تاب را خاموش می کردم. گاهی پیشامدهای پیش بینی نشده زندگی آن قدر درگیرت می کند که حتا فکرش را هم نمی توانی تصور کنی... و تا به خودت می آیی که خیلی چیزها غافل گیرت کرده است. برای این که فکرم از این طور مسائل دور کنم سعی می کنم که به کارهایی که دوست دارم و علاقه دارم بپردازم. در این مواقع بخاطر این که آرامش پیدا کنم به موسیقی آرام گوش می دهم. به شهر کتاب می روم و کتاب یا مجله ای می خرم. به پارک نزدیک منزل می روم  و کمی قدم می زنم و نظاره گر زیبایی های طبیعت می شوم و لذت می برم.

به گفته سهراب: این نیز بگذرد...

بعد از این که آرام می شوم کتاب مورد علاقه ام را می خوانم. در حال حاضر مشغول کتابی هستم که هنوز تمامش نکردم. در این میان کارهای مقاله و فرهنگنامه و کارهای منزل و ... خیلی کارهای دیگر فرصت کافی پیدا نمی کنم که کارهای نصفه نیمه را تمام کنم. البته هر طور شده باید تمامش کنم. امیدوارم که هر چه سریع  کارها به روز شود. خوشبختانه از بابت دیگری خوشحالم که به بعضی از مراسم و محافل فرهنگی رفتم و می روم که برایم حضور در این محافل خوب همیشه لذت بخش است و به یک دنیا می ارزد. محافلی همچون شبهای مجله بخارا،کارگاه فرهنگنامه، همایش های کتابداری، کنسرت موسیقی و ...

در این فاصله از یک دوست خوب و مهربان استرالیایی خانمی با نام «تریش» که در کنگره بانکوک تایلند با او آشنا شدم و گاهی با ایمیل و همچنین در شبکه های اجتماعی با او در تماسم. او ساکن سیدنی است و بسیار خوش برخورد و خوش مشرب است. در بانکوک سعی می کرد که با همه ارتباط خوبی برقرار کند. با من و دوستم هم آشنا شد و خیلی دوست دارد به ایران بیاید. حدود یک ماه قبل یک کتاب و کارت فرستاده بود که بوسیله ی یک خانم ایرانی به دستم رسید. این کار زیبایش برایم بسیارخوشحال کننده بود. فکرش را نمی کردم که به یادم باشد که بخواهد از راه دور لطف و محبتی بکند. ارزش کار زیبا و معنوی ایشان همیشه در خاطرم زیبا و ماندگار باقی می ماند و همین طور قابل تقدیر است.

به نظر من بعضی از آدم ها وجودشان معطر است و جدا از عطری که به خودشان میزنند، عطر دیگری هم دارند که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست...! در میان دوستان جان هم، عطر وجود، عطر نگاه زیبا و چشم هایشان، عطر حرف هایشان، عطری که فقط مختص شخصیت خوب آنهاست و متاسفانه در هیچ مغازه‌ی عطر فروشی پیدا نمی شود. همیشه برایم عزیز و قابل ستایش هستند.

با تمام این ها، باعث خوشحالی است که انسانها از راه دور هم می توانند مهر و محبتشان را از صمیم قلب به یکدیگر نثار کنند و ادامه دهنده دوستی های خالصانه و پاک باشند.

*****

تا بخواهی خورشید،

تا بخواهی پیوند،

تا بخواهی تکثیر،

من به سیبی خوشنودم

و به بوییدن یک بوته بابونه

من به یک آینه،

یک بستگی پاک قناعت دارم...

 

 

 

 


 

 

ندای آغاز...
ما را در سایت ندای آغاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 183 تاريخ : شنبه 11 اسفند 1397 ساعت: 9:52