من به جای آن که از خیابان های وسیع، از دشت های پهناور، و از دنیا -تمام دنیا- بگذرم، از کوچه های باریک با دیوارهای بلند کاغذی عبور کردم؛دیوارهایی که روی تک تک خشت های کاغذی آن نوشته شده بود: من تصمیم گرفته ام و پیمودن سرتاسر حتی یکی از این کوچه ها هم ممکن نبود...!
برای زنده ماندن دو خورشید لازم است:
یکی در قلب،
دیگری در آسمان...!
ثانیه ها ، دقیقه ها، ساعتها، روزها، ماهها و سالی دوباره گذشت. رسیدم به روزی که با ذوق و شوق وصف نشدنی ندای آغاز را ایجاد کردم. از این بابت خوشحالم و سپاسگزار کسی هستم که حامی و مشوقم در ایجاد وبلاگ بوده است.
وقتی تحصیل در دانشگاه خاطره می شود
دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۵ ساعت: 8:52 توسط: محسن زینالعابدینی
| چلچله ها که هیاهو می کنند ************ دوشنبه ۸ شهریور 1395 ساعت: 8:55 توسط: محسن زینالعابدینی سلام ************* اولین سالگرد ندای آغاز، دل نوشته های بی پایان چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶ ساعت: 8:53 توسط: محسن زینالعابدینی آدم باورش نمی شود که یک سال گذشته است. چقدر زود گذشته. وقتی آدم به گذشته نگاه می کند همین احساس شیرین که لحظه هایت ثبت شده اند و آن حس لحظه ای از بین نرفته، دل آدم را گرم می کند. خوشحالم که جشن یکسالگی این سرای آغازگر با احساس مهر پیوند دارد. *********** چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷ ساعت: 17:33 توسط: محسن زینالعابدینی چه شعر زیبایی برای این تولد نوشته اید. مبارک باشد. به همین سرعت دو سال سپری شده و نوشته های شما قدم به سوی پختگی و همان صمیمیتی که فرمودید برداشته اند. پاسخ:
|
برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 157