جهان آرمانی شما چگونه جهانی ست؟

ساخت وبلاگ

  از دوران دبیرستان به خاطر دارم همیشه زمانی که متن یا نوشته و شعری زیبا و دلنشین و مفهومی که در کتاب و مجله می خواندم . در دفترچه ای که با عنوان  "گزیده ی از نوشته و شعرهای زیبا" تهیه کرده بودم و می‌نوشتم. الان بعد از مدت مدیدی که از تهیه دفتر می گذرد. هنوز هم این کار را ادامه می‌دهم. اما در حال حاضر با پیشرفت تکنولوژی و فناوری های عصر حاضر و بوجود آمدن شبکه های اجتماعی، گاهی هم  از این طریق متن و یا شعر زیبا و پر معنا را در گوشی ام ذخیره می کنم و  بعضی‌ها را هم در دفترم می نویسم. بعضی ها را بخاطر محتوای و پیام زیبایش ،به مناسبتهایی از آنها استفاده می‌کنم و همچنین برای دوستانم به اشتراک می گذارم. در دوران دبیرستانم، مجله‌ای منتشر می شد که عکس روی جلد آن پسر بچه ای 7 ساله بود که با یک جفت کفش در بغلش عکس گرفته بود و زیر عکس نوشته شده بود: "جهان آرمانی شما چگونه جهانی ست؟" مجله را خریدم و کنجکاو شدم که ببینم که عکس روی جلد و عنوان نوشته در کدام صفحه نوشته شده است . بالاخره با تورق مجله در فهرست مطالب پیدا کردم.  متن آن قدر از زبان پسر بچه 7 ساله زیبا و با احساس نوشته و روایت شده بود که احساسات آدم را بر می انگیخت . با خواندنش بسیار متاثر شدم . خلاصه ی نوشته از این قرار بود که پسری در یک خانواده ای از طبقه پایین و فقیر بود و پدرش کارگر بود. در عالم بچگی، بسیار باهوش و دانا و به محیط اطرافش دقت می کرد. یک سال عید، پدرش توانست برایش کفش بخرد و او از ذوقش کفشها را در بغل گرفته بود. البته داستانش بسیار طولانی است و در کل پیام آن این بود در یک جامعه همه ی انسانها با هم باید برابر باشند و حق کسی ضایع نشود. و جهان بینی هر کسی با هم فرق می کند. مثلا یک  فرد از طبقه کارگر با یک آدم سرمایه دار، جهان بینی متفاوتی دارند و هر کدام جهان را از زاویه فکر و دید خودشان می بینند. هیچ کدام در زندگی اجتماعی نمی توانند با هم تعامل مناسبی داشته باشند. هر دو به صورت دو خط موازی هستند که هیچ وقت به هم نمی‌توانند برسند.

با این حال، نوشته را نه یک بار چند بار  خواندم و اشکم را در آورد.

در دوران تحصیلی و بویژه در دبیرستان، آدم حس و حال دیگری دارد. اول این که جوانتر و احساساتی تر و ور عین حال حس انسان دوستانه آدم بیشتر ترغیب می شود که کاری مفید انجام دهد. از آن زمان سالهای درازی می گذرد اما  متن نوشته در دفترم ثبت و ماندگار شده است. هر زمان به دفترم رجوع می کنم و نوشته را می خوانم یاد و خاطره آن برایم زنده می شود. از آن موقع به بعد بود که دفتری تهیه کردم و جدی تر نوشته های خوب و زیبا و با مفهوم را جمع آوری کردم. شاید الان که کسی این کار را نپسندد اما این برای خودش شیوه ی خاص و دلنشینی است. مثلا نمونه ی این شیوه در برخی از مطالب پستهای اینجا نوشته شده است. مثل پست قبلی که گزیده ی مختصری از کتاب "ماندن در وضعیت آخر" را نوشتم. به نظرم نویسنده در مورد احساس واقعی نکته های خوب و خاصی را اشاره کرده بود. بخاطر این دوست داشتم که در اینجا به اشتراک بگذارم.  البته بطور دائمی از این شیوه ی کار استفاده نمی کنم و اگر حس و حال و فرصتی دست بدهد سعی می کنم اگر کوتاه و مختصر هم باشد مطلبی بنویسم.

 

 

 

ندای آغاز...
ما را در سایت ندای آغاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 172 تاريخ : جمعه 17 آبان 1398 ساعت: 12:36