تک گویی(Monologue)

ساخت وبلاگ

تک‌گویی مونولوگی خطاب به خود است، افکاری که با صدای بلند بدون خطاب به دیگری بیان می شوند. صحبت یک نفره ای است که ممکن است مخاطب داشته باشد یا نداشته باشد و از این نظر، تک گویی انواع گوناگونی دارد و از آن جمله تک گویی درونی، تک‌گویی نمایشی و تک‌گویی خودگویی یا حدیث نفس است. تک‌گویی به عنوان وسیله ای در نمایش برای اجازه دادن به یک شخصیت است. تک‌گویی می تواند از زبان موجود زنده چه انسان و چه حیوان باشد. متن زیر تک‌گویی واقعی از زبان گربه ی خانگی مان است که حدود یک سال است با ما عادت کرده و ارتباط خوبی برقرار کرده  و من در اینجا از زبان او بازگو می‌کنم.

من یک گربه زیبا و جذاب هستم. یک گربه معمولی؛ مثل همه ی گربه ها. گربه ای هستم با پوستی به رنگ مشکی و دودی با چشمان سبز و گیرا و در پشتم یک خال سفید دارم. بهار سال پیش بود که من گرسنه و تشنه در جستجوی غذا می گشتم. در حین گشت شبانه بودم که از یک تراس بزرگ با گلدان‌های متنوع از گلهای زیبا و رنگارنگ که به طور خاصی چیده شده بود سر درآوردم. در این میان خودم را به پشت دری که رو به تراس بود رساندم. از بس که چند ساعتی راه رفته بودم خیلی گرسنه  و تشنه بودم. ابتدا اندکی مکث کردم و در پشت پنجره اتاق نشستم و شروع به «میو میو» کردم. تا چند دقیقه ای از پشت در کسی به سراغم نیامد. همین طور آوای مختلف از خودم در آوردم. تا این که دختر جوانی در را باز کرد و به من با مهربانی نگاه و توجه کرد. برایم کمی گوشت گذاشت اما متاسفانه من عادت به خوردن گوشت نداشتم. به خاطر دارم از زمانی که بچهی کوچکی بودم به غیراز شیر مادر و بعد غذای مخصوص گربه چیز دیگری بهم داده نمی شد تا بخورم. خانواده ای که سرپرستی مرا قبول کرده بود فقط غذای مخصوص گربه می دادند. با این حال من چند شب متوالی در تراس و در پشت در اتاق دختر جوان در حال رفت و آمد بودم. تا این که او متوجه شد که غذای گوشتی نمی خورم . به من غذای مخصوص گربه را داد و خیلی بهم چسبید. روزها و شب ها و ماه ها به همین روال سپری شد. من به دختر و اعضای خانواده اش کم کم آشنا شدم. به طوری که هر زمان یکی از آن ها بویژه پدر و دختر کوچک به تراس برای آبیاری گل گلدانها میآمدند. من از خوشحالی و شور و ذوقی که از دیدن شان داشتم در کنار آن ها و در کنار دست و پایشان حرکت می کردم. خودم را پخش زمین ولو می‌کردم  که مورد مهر و محبت و توجه آنها قرار بگیرم. پدر و دختر با دستی مهربانانه نوازشم میکردند. این رفتار و عمل آن ها مرا به شعف و آرامش می برد. به مرور زمان من و آن ها با هم انس گرفتیم. آن ها با محبت های بی دریغ و وصف نشدنی شان برایم جایگزین خانواده ای شدند که من را رها کرده بودند. در طول روز در یک گلدان بزرگ سرو که در وسط تراس قرار داشت می‌خوابیدم. با شروع فصل سرما ، دخترجوان برای من یک جا در قسمت کنج تراس، یک کارتون بزرگ که دور تا دور آن را با پشم شیشه پوشانده شده بود درست کرد. همچنین سطح داخل کارتون را پشم شیشه همراه با یک بالشتک گذاشته بودند. خلاصه جای گرم و نرم و راحتی برایم تهیه و فراهم کرده بودند که باعث آسایش، آرامش و خوشحالی من شده بود.  گاهی با خودم در فکر این بودم که چقدر خوب می شد که هر دوی ما می توانستیم زبان مشترکی همراه با  معنا و مفهوم و آواهایی داشته باشیم. شاید با هم تعامل و ارتباط خوبی برقرار می کردیم. به طوری که راحت تر صحبت های همدیگرا را درک  می کردیم. هر چند کتابهای مختلفی درباره ی شیوه ی زندگی ما گربه ها و انواع صداهایمان نوشته شده است.  فکر کنم که هر کسی به زندگی حیوانات مختلف علاقه مند باشد و بویژه مشتاق طرز و نوع زندگی گربه ها باشد به راحتی می تواند اطلاعات خوب و درخورتوجهی را از کتاب های مختلف و اینترنت بدست آورد.                   

با این اوصاف، دختر جوان و خواهرش خیلی دوست داشتند که در منزل از من نگهداری کنند. ابتدای امسال من را به کلینیک دامپزشکی بردند و واکسن زدند. همین طور در آنجا حمامم کردند. بعد از برگشت از کلینیک من را به داخل منزل شان آوردند. متاسفانه من عادت به یک جا ماندن را نداشتم و با آمدنم به منزل آن ها بی حوصله شده بودم و زمانی که دختران با من حرف می زدند و بازی می خواستند بکنند واکنشی نشان نمی دادم.. فقط یک شب در منزل آن ها ماندم و طاقت آوردم. دختران متوجه این موضوع شدند و صبر کردند که صبح شود. صبح روز بعد من در را باز گذاشتند و رهایم کردند. من از آزادی خودم خوشحال شدم و دوباره مثل قبل پر جنب و جوش و پر هیاهو شدم.خوشبختانه ارتباطم با خانواده و دختران قطع نشده است. الان مدتی است که آخر شب می آیم به داخل منزل شان و روی پای دختر کوچک می نشینم. او با دست مهرآمیز و همچون مادرانه اش نوازشم می‌کند. با نوازش او به خواب شیرینی فرو می روم. تا دو سه ساعتی با آسودگی خاطر می‌خوابم و لذت می برم. بعد از خواب در پنجره اتاق را باز می کنند تا خارج شوم. گاهی اوقات هم در بعدازظهرها در زیر آلاچیق تراس، روی میز و صندلی خواب قیلوله ای می‌کنم که بسیار دلچسب است.  این ارتباط با دختران و ماندن در تراس ادامه دارد و طعم زندگی شیرین را مزه مزه می‌کنم و از آن ها متشکرم. چقدر خوب است که انسان ها به دنیای ما گربه ها پا می‌گذارند و ما را درک کرده و می پذیرند.

با تمام اینها دنیای حیوانات دنیای جالب و شگفت انگیزی است. تجربه ی خوبی است و حس خوبی دارد که آدم با هر حیوانی ارتباط برقرار کند. و از این عالم و دنیای ماشینی و مجازی دور می شود.  فکر می کنم که چقدر خوب است که ارتباط با حیوانات داشته باشیم. گاهی دوستی با آن ها شاید بهتر از ارتباط و  با برخی از انسان ها است. درست است که با حیوانات زبان مشترک نداریم. اما لااقل آن ها با همان فهم و شعور و با دنیای خودشان جواب محبت را می فهمند و بازخورد خوبی می دهند.  به نوعی با آن ها می توان زندگی مسالمت آمیزی داشت و ارتباط خوبی برقرار کرد.

 

+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 14:56 توسط آزادمهر دانش  | 

ندای آغاز...
ما را در سایت ندای آغاز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 31 مرداد 1401 ساعت: 12:56