می سوزم و عطر یادهای تو را می دهم
عطر بال پرنده ای تازه سال
که به اشتیاق قوس قزح پر گرفت
و به خانۀ خود برنگشت
یادهای تو دریاست
و من نهنگ گمشده ای
که در پی قویی
در جویی غرق شد!
یادهای تو بارانی سرکش است
که به اشتیاق دهانم مست می کند
و سر به شیشۀ آسمان می کوبد
صبحی ژاله بار است
که می بارد بر من بیدارم میکند
و آفتاب
چشم گشوده به من
صبح بخیر می گوید
« شمس لنگرودی »
ندای آغاز...برچسب : نویسنده : azdanesho بازدید : 140