از خویش می گریزم در این دیار، باران
دلتنگ روزگارم بر من ببار، باران
بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش
ای بی شکیب باران ای بی قرار، باران
از همرهان در ین باغ با من چه مهربان بود
بیدی که گریه می کرد در جویبار، باران...
تا روزهای پیچان تا آبشار، باران
دلتنگ این دیارم ای غمگسار پرتو
در من ترانه سر کن با این بهار، باران...
ندای آغاز...
برچسب : از خویش می گریزم در این دیار باران, نویسنده : azdanesho بازدید : 151